داشتم شعر ” صدای پای آب ” را از سهراب میخواندم، که رسیدم به ” دوستانی دارم بهتر از آب روان ” مکثی کردم، چه…
نوشتن آرزوها
چند روزی بود دفتر زیبایی خریده بودم، برای اینکه پر شود از آرزوهای کوچک و بزرگی که در تهتههای قلبم جا خوش کردهاند، و به…
اندکی تامل
هوای ابری آفتاب را از حیاط کوچکمان برچیده بود و نمنم باران را روانهی باغچهی نقلییمان کرده و در حال پاشیدن طراوت و شادابی بر…
لذت اول قرن
هزار و چهارصد تازه متولد شده، تاتیتاتیهایش را شروع کرده است، راه میرود، بزرگ و بزرگتر میشود. اینکه برایمان چه هدیههایی را پیشکش خواهد کرد،…
چند مشت گندم
چند مشت گندم را برداشتم و توی یک کاسهی سفید ریختم. تشنه بودند، از خشکی لبهایشان، راحت میتوانستی بفهمی مدتهاست که رنگ آب را ندیدهاند.…
وداع با زمستان
امروز خود را مهمان طبیعت کردم. اسفند زمستان را سفت و سخت بغل کرده بود، اشکهای حلقهزده در کاسهی چشمانش نشان میداد که دلکندن برایش…
موفقیت فردی
دیروز به دفتر وکالت یکی از دوستانم که به تازگی شروع به کار کرده است رفته بودم. دو ردیف پله را به سرعت بالا رفته،…
کودک درون
مقداری کشمش ته انباری جا خوش کرده و شسته نشده مانده بود. هر بار بنابه دلایلی مثل نداشتن وقت، از شستنشان طفره میرفتم. امروز نهیبی…
هدف
آیا در زندگی هدفی داری؟ هدفی که صبحها قلقلکت دهد و خواب شیرین را از چشمانت برباید، هدفی که شوری در درونت بجوشاند، هدفی که…
تاثیر لبخند
به عکس رنگآمیزی شدهای که با چسپهای نواری ده سانتی به کمد لباسها چسبانده شده، و البته ناشیانه و کج، مینگرم. در یک طرف اسفنجی…