دوستی
در روز دهم ژوئن سال2004 در توکیو، مردهای را که جامهی خواب بر تن داشت، پیدا کردند. فکر میکنم بیشتر کسانی که با جامهی خواب میمیرند یا در خواب میمیرند که رحمت است، یا در بیمارستان. البته بقیهی خبر اینگونه است که وقتی آن شخص مرد، در رختخوابش بوده است و این احتمال در خواب بودنش را افزایش میدهد، آن هم بدون رنج و بدون آنکه حتی بداند قادر نیست روز بعد را ببیند. هیچ نشانی از حمله و خشونت در شخص مذکور مشاهده نشده و ثابت شده بود که به واسطه ی حمله ی قلبی جان داده است. جنازه توسط کارگران یک شرکت ساختمان سازی در طبقه ی دوم ساختمانی که قرار بود تخریب شود پیدا شده بود. بدون شک نتوانسته بود در گران قیمتترین شهر دنیا مکانی برای زندگی پیدا کند، تصمیم گرفته بود در ساختمانی زندگی کند که مجبور نباشد کرایه پرداخت کند. سپس بخش غم انگیز ماجرا از راه میرسد، مرده ی ما فقط اسکلتی بود که جامهی خواب بر تن داشت. در کنارش روزنامهای باز به تاریخ 20فوریه سال 1984 به چشم میخورد ، تقویم کنار دستش هم همین تاریخ را نشان میداد. او قریب به بیست سال آنجا بود. و هیچ کس از غیبتش مطلع نشده بود. معلوم شد او یکی از کارگران شرکتی بود که به خانه سازی اشتغال داشت و بلافاصله بعد از جدایی از همسرش به آنجا نقل مکان یافته بود. خبرنگاران پی برده بودند آن شرکت پس از پایان پروژه ورشکست میشود زیرا نتوانسته بود هیچ یک از آپارتمانها را به کسی بفروشند، به همین دلیل هم سر کار حاضر نشدن آن مرد برای کسی عجیب نبوده است.
چکیدهای از کتاب مثل رودخانه روان. پائولوکوئیلو
به مردهای که جامه ی خواب بر تن داشت میاندیشم، که پس از گذشت بیست سال، هیچ کس در دنیا متوجه نشده بود او ناپدید شده است، این بدتر از هر دردی است که میشود تصور کرد، در تنهایی ماندن و در تنهایی مردن. یعنی اینکه مطلقا برای کسی اهمیتی نداشته باشیم، و ما را وادار میکند که بیاندیشیم که دوست تا چه اندازه مهم است.
در زندگی من هستند دوستانی که از دوران دبیرستان و دانشگاه همواره دوستیمان ادامه پیدا کرده و همچنان پایدار است و بعد از گذشت این همه سال امکان گسستن این زنجیر تقریبا غیر ممکن است. اما منظور من از دوست، چیزی فراترا ز یک دوستی معمولی است، چیزی که مد نظر من است داشتن یک دوست منحصر به فرد است، دوستی که از اعماق قلبش بخواهد که همه جوره هوایت را داشته باشد.
بسیاری از انسانها چه بشود آنها را در گروه دوست آورد و چه نه، اگر بخواهی بدون استثنا هر روز در یک ساعت مشخص وقتش را بگیری و تماسی حاصل کنی بدون شک بعد از گذشت مدتی از دستت ذله شده و به نحوی سعی در پیچاندنت خواهند کرد، مگر دوستی که با تو یکی شده و جزئی از روزمرگیهای تو شده باشد. اینکه هر روز احوالت را جویا باشد، از برنامههایت بپرسد، دغدغههایت برایش مهم باشد و سعی در رفع مشکلاتت بنماید.
در زندگی هر فردی ممکن است شرایط و مسائلی به وجود آید که انسان حتی نتواند با خانوادهاش در میان بگذارد، و این مشکل تا حدی پیش برود که عدم بازگو کردنش به کسی غم باد بیاورد و عواقب این غم باد افسردگیهایی باشد که جبران ناپذیر خواهد بود. در اینجاست که وجود چنین دوستی یک نیاز اساسی محسوب خواهد شد. البته ناگفته نماند که بزرگانی چون سعدی تاکید بر عدم گفتن راز دل بر دوست را داشته اند:
به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشای که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز
و یا در جای دیگر میگوید:
خزائن به گنجینه داران سپار ولی راز را خویشتن پاسدار
من به این نصایح سعدی ایمان کامل دارم، اینکه برخی از رازها را همچون گنجینه باید در دل محبوس کرد، اما گاهی گفتن برخی از دردها برای شخصی که جایگاه ویژهای در زندگیمان دارد، خالی از لطف نیست. اولا اینکه: انسان از عوارض کشنده ی آن راز تخلیه شده و درصد افسردگی اش حتی اگر هرچند اندک پایین میآید، و دوم اینکه: گفتن راز دل به یک دوست مطمئن میتواند این باشد که، شاید بتواند چارهای بیندیشد و گرهی از آن مشکل بگشاید.
آیا دوستی قابل اعتماد میتوان یافت
نکته ی دیگری که وجود دارد، موجود بودن دوستی قابل اعتماد در زندگی انسان است. آیا به هر دوستی میتوان اعتماد کرد؟ یافتن دوستی مطمئن پروسهی زمانی نسبتا طولانی را میطلبد، اینکه باید انسانهایی در قالب دوست در صحنههای زندگی شما حضور یابند و نمایشهای خود را به اجرا بگذارند و صحنه را خالی کرده و جای خود را برای ارزیابی به انسانهای دیگر بدهند، تا شاید بتوان از بین این همه مورد به ظاهر دوست، شخصی را به عنوان بهترین گزینه ی قابل اعتماد انتخاب کرد. چرا که انسانها بعد از چندین دورههای متوالی بالاخره چهره ی واقعی خود را نشان خواهند داد و هیچ چهرهای نخواهد توانست برای مدتی طولانی خود را پنهان نگه دارد.
راههایی برای شناختن انسانها
یکی از راههای شناخت انسانها میتواند این باشد که توجه کنیم به دغدغههای افراد، به این که صحبتهایشان حول چه محورهایی میچرخد، زیرا در همان وهلهی اول به این نتیجه میرسیم که، آیا خصوصیات این فرد با علایق و خصوصیات ما همخوانی دارد یا نه؟ آیا از مسائلی لذت میبرد که ما هم لذت میبریم؟ مثلا یک شخص را کتاب به وجد میآورد و شخص دیگر اصلا علاقهای به کتاب ندارد، بدون شک صحبتهای این دو فرد بعد از چند دوره برای هم کسل کننده خواهد بود و به مرور زمان کمرنگ و شاید هم گسسته شود.
نکته ی مهم دیگری که میتوانیم از نحوه ی صحبت کردن افراد بدست بیاوریم این است که، دقت کنیم این شخص در مورد دیگران چگونه حرف میزند و در مورد انسانهای دیگر چه واکنش و عکس العملهایی دارد. انسانهایی وجود دارند که تا بخواهی پای صحبتشان بنشینی، شروع میکند به غربال کردن زندگی و خصوصیات دوستان و آشنایان. و گفتگو را فقط اختصاص میدهند به ضعفها و مسایل خصوصی دیگران. البته که چنین فردی به درد دوستی نمیخورد که هیچ، به درد ارتباطهای سطحی هم نمیخورد. تکیه کردن به چنین انسانی همانند تکیه دادن بر دیواری است که ساخته شده از شاخ وبرگ است و تا بخواهی تکیه دهی بدون شک فرو خواهد ریخت. وگفتن راز دل به اینچنین انسانی همانند سپردن راز دل بدست باد است، که به زودی شروع به وزیدن خواهد کرد و در همه جا پراکنده خواهد شد. و به قول سعدی:
هر آنکو برد نام مردم به عار، تو خیر خود از وی توقع مدار
که اندر قفای تو گوید همان، که پیش تو گفت از پس مردمان
ویا: هر که حرف دگران پیش تو آورد و شمرد
بیگمان حرف تو پیش دگران خواهد برد
و در اینجا سوال دیگری مطرح میشود و آن این است که: آیا خود ما در دوستیها فرد قابل اعتمادی هستیم یا نه؟
کنفوسیوس میگوید: در حالی که آستانه ی خانه ی خودت کثیف و پر برف است، تو نباید از برفی که روی سقف خانه ی همسایه ات نشسته است شکایت کنی.
اگر قرار باشد خومان در دوستیها فرد قابل اعتمادی نباشیم حال چگونه میتوانیم از دیگران انتظار چنین رفتاری داشته باشیم. اینکه بتوانیم اعتماد را در دوستیها بدست بیاوریم باید بتوانیم اعمال خود را در این مسیر پیش ببریم.
راههای بدست آوردن اعتماد افراد
پشت سر کسی که دوست خطابش میکنیم بدگویی نکنیم و اجازه ی چنین کاری را به دیگران ندهیم. راز دار باشیم و مسایل خصوصاش را برای دیگران بازگو ننماییم. در رابطه صادق باشیم چرا که دروغ به آسانی میتواند ریشه ی دوستیها را بخشکاند. به علایقش احترام بگزاریم و حتی الامکان سعی در مساعدت و یاریش برآییم. از حقوقش دفاع کنیم و از پایمال شدنش جلوگیری نماییم. حتما در رفتارها و گفتارهایمان احترام را حفظ کنیم و با اعمالمان جلوی پاره شدن برخی از حریمها را بگیریم.
راههای فتح قلب انسانها
سعی کنید با چهرهای گشاده در ارتباط با یک دوست برخورد کنید در کتاب آیین دوستیابی از دیل گارنگی در مورد داشتن تبسم بر چهره به چند مورد اشاره میکند:1 – تبسم خرجی ندارد ولی چیزهای بسیاری را میآفریند 2- تبسم بدون اینکه دهنده اش را فقیر کند، گیرنده اش را ثروتمند میسازد 3- تبسم در خانه خوشبختی ایجاد میکند و در تجارت حسن نیت، زیرا تبسم نشانه ی دوستی و رفاقت است 4- تبسم اشعه ی آفتاب است برای افسردگان و بهترین پادزهر طبیعی برای ناراحتی.
یکی از راههای فتح قلب دیگران این است که از حسن اخلاقها و مهارتهایی که دارند تعریف و تمجید کنیم، تعریف کردن از ویژگیهای خوب و برجسته ی افراد نه تنها مایه ی سرور و شادی آنها میشود بلکه یک نوع حس رضایت مندی نیز برای خود ما به وجود میآورد. دیل کارنگی در کتاب آیین دوستابی به این نکته اشاره دارد که: همیشه کاری کن طرف احساس کند شخص مهمی است.
پروفسور جیمز میگوید: عمیق ترین انگیزه در طبیعت آدمی عطش او برای مورد تحسین قرار گرفتن است. این انگیزه مایه ی امتیاز انسان بر حیوان است و همین انگیزه است که پیدایش تمدن را باعث شده است.
و در آخر اینکه با دیگران باید جوری سلوک کرد که دوست داریم با خود ما سلوک کنند، اگر شخصی بتواند این روش را در زندگی خود پیاده نماید سعادت هر دو دنیا را بدست خواهد آورد. انسانهای خودخواه که فقط منافع خودشان را در نظر میگیرند به هیچ وجه نخواهند توانست لذت دوستیهای واقعی را تجربه کنند و شیرینیش را بچشند.