میخواهم از دوستانی بنویسم که فاصلهها توانسته است فرسنگها از تو دورشان کند. فاصلههایی که بسیار خسیس هستند و امکان نزدیک بودن را بیرحمانه از تو ربودهاند.
تو نمیتوانی از نزدیک نگاهشان کنی، لمسشان کنی، ببوسی و در آغوش بگیری، لذت نوشیدن چای و خوردن کیک را در کنارشان حس کنی.
اما در خیالت، در لحظههایت دارند زندگی میکنند، هر روز و هر شب هوایت را دارند، با دلگرمیها و مهربانیهایشان زندگی را همچون شرابی شیرین برایت گوارا میکنند، با درسها و اندوختههایی که از پیچ و خم زندگی نصیبشان شده است، تو را هر روز و هر لحظه بروزرسانی میکنند و با کلام محبتآمیز و نکتههای عمیقشان، دید جدیدی را از پنجرههایی که هرگز نگشودهای برایت باز میکنند.
دوستانی که هر روز عملکرد خوبیها و اعمال مفیدت را چک میکنند و با وجود فاصلههای زیاد هوایت را دارند.
دوستانی که از راه دور دعایت میکنند و امواج و انرژیهای مثبتشان را روانهی زندگیت میکنند.
دوستانی که صدایشان آرامش را برایت پیشکش میکند و کلامشان امید را برایت به ارمغان میآورد.
به این فکر میکنم که راهها و جادهها و مسافتها، نمیتوانند وجود کسی را در تو کمرنگ کنند، تا زمانی که دلها یکی است، تا زمانی که قلبت پر شده است از کسی، یعنی آن شخص حضور دارد و وجودش در تمامی لحظههایت موج میزند.
رومینای عزیز و سمیهی مهربانم از اینکه رنگی نو به زندگیم کشیدید سپاسگزارم، با شما بود که فهمیدم از دوستیها میشود خانوادهای کوچک ساخت در دل سرسبز و زیبای زیستن.