شب بود. از وقت خواب بچهها گذشته بود. برای پسرک و دخترک باید قصه میخواند. کتاب را برداشت. پرت و پلا خواند. زبانش نمیچرخید.کلمات پرواز کردند و در هوا معلق ماندند. نمیخواستند لای زبانی که نمیچرخد له شوند.
دخترک و پسرک به جای خواب، داشتند از هوا کلمه میگرفتند. درست مثل گرفتن پروانه در هوا.
اندکی بعد، هر دو با بغلی پر از واژه داشتند خواب قصهها را میدیدند.