دیروز با یکی از دوستانم بعد از مدتها بیخبری، تلفنی در حال گفتگو بودم. صحبتها در مورد روزمرگیها و انواع درگیریهای زندگی بود. کمکم محور گفتگو را به سمت درددل سوق داد، البته درددلی که اندکی نه، بسیار بوی غیبت میداد. از نوع تفکرش و اینکه چگونه خیلی راحت در مورد مسائل نظر میداد و همه چیز را فقط و فقط از دیدگاه خود میسنجید در شگفت بودم.
میگفت: برادرش بدجور هوای زنش را دارد، انگار که زنیکه برادرم را جادو کرده است، و از این موضوع و عواملی از این قبیل در حال حرص و جوش خوردن بود. اما قضیه که مربوط به خودش میشد، ورق برمیگشت و شوهرش باید در نقش غلام حلقه به گوش رفتار میکرد. انتظاراتی که از زنبرادرش داشت سر به فلک میزد، اما خود که در این نقش قرار میگرفت، به عنوان یک عروس حتی چشم دیدن خانوادهی شوهر را نداشت و خود را با دلایلی بسیار مضحک محق میدانست و آنها را لایق اینگونه رفتار میدید، و ذهنش درگیر یک بیعدالتی صرف بود. در طول گفتگو تمام سعیام این بود که شاید بتوانم تغییری در نوع نگرشش بوجود بیاورم، اما این روش استدلال با باورهایش عجین شده بود و قصد تغییرش را نداشت.
در این دنیا انقدر اختلاف فکر و عقیده در خانوادهها و جوامع وجود دارد که هر کس از پشت یک نوع عینک به دنیا مینگرد و با همین مفروضات، شیوهی رفتاری خاصی پیش میگیرد، پس تنها یک را برای حل این مشکل وجود دارد و آن امپاتی یا همان هم فکری کردن با دیگران است.
اگر مردم بتوانند این روش را در ذهن خود فعال کنند و در مورد هر مسئلهای، قضاییه را یک بار هم از دریچهی طرف مقابل ببینند اتفاقات بسیار شگرفی رخ خواهد داد، آتش درونش کمکم فروکش کرده و درکی هر چند اندک نسبت به آن شخص پیدا خواهد کرد.
دین ما در یک جمله موضوع امپاتی را بیان کرده است:
آنچه میپسندی برای دیگران هم بپسند
و آنچه نمیپسندی برای دیگران هم مپسند. امپاتی