در حال تمیز کاری بود. سطلآشغالهای اتاقها را یکی پس از دیگری در نایلون بزرگ و سیاهرنگی که در دست داشت خالی میکرد. عجله داشت. همیشه عجله دارد، چراکه پایانی برای کارهای عقبافتادهاش وجود ندارد.
یکی از سطلها را که پر از دستمالکاغذیهای مچاله شده بود، وارونه کرد تا روانهی نایلن بزرگ شوند اما دستپاچگیش کار دستش داد و نصف دستمالها و آشغالهای خشک که شامل تراشههای مدادرنگی و پوست آدامس و پاستیل و… بود زمین ریخت. ابروها را در هم کشید و غرغرکنان در دل به دستوپاچلفتگی خودش در حال طعنه و کنایه زدن شد. پسر پنج سالهاش در حال رد شدن بود که آشغالهای ریخته شده توجهاش را جلب کرد، ایستاد، و خندید. بعد آواز تولد تولد تولدت مبارک را سر داد و شروع کرد به رقصیدن.
همانگونه که کمر خم کرده و در حال جمع کردن بود، به چهرهی مسرور و خندان پسر خیره ماند و با خود اندیشید که به راستی دیدگاهها و برداشتهای انسانها از یک موضوع تا چه حد میتواند متفاوت باشد. از یک موضوع کوچک یکی حرص میخورد و بد و بیراه میگوید و دیگری آواز میخواند و شادمانی میکند.
انسانهای بدبین برای هر اتفاقی چه کوچک و چه بزرگ در حال ساختن کاه از کوه هستند، حتی تا جایی پیشروی میکنند که از سخنان اطرافیان هم برداشتهای بدبینانه دارند و به قول معروف: مو از ماست میکشند بیرون. اما انسانهای خوشبین در هر حال که هستند، ذهن آسودهای دارند و برچسب خیر بودن بر هر کار و حرفی میچسبانند و به همه چیز با دیدهی روشن مینگرند و صد البته از آرامشی که این دیدگاه بر زندگیشان به ارمغان آورده بهرهمند میشوند.
جرجبرناردشاو میگوید: خوشبینها و بدبینیها هر دو به بشر خدمت کردهاند، اولی با اختراع هواپیما و دومی با اختراع چترنجات. اما جملهای که در انجمن اقتصاد جهانی داوی گفته شده است در ذهنم تداعی میشود که:
انسانهای خوشبین و بدبین هر دو میمیرند، اما هر کدام به شیوهای کاملا متفاوت زندگی میکنند.