برقها رفته بود و حوصلهی بچهها ته کشیده. با دلخوری گفتند: حالا ما چیکار کنیم؟! چه بازی کنیم؟! و من، ملول و درمانده در یافتن…
نویسنده: ویدا منصوری
ارزش امپاتی
دیروز با یکی از دوستانم بعد از مدتها بیخبری، تلفنی در حال گفتگو بودم. صحبتها در مورد روزمرگیها و انواع درگیریهای زندگی بود. کمکم محور…
هوش هیجانی
قبل از دوران کرونا پسرم را کلاس زبان ثبتنام کرده بودم. کلاسها به صورت بازی بود و حالت مهد داشت و گروهی برگزار می شد،…
عواقب مقایسه
دختر دوسالهام بدو بدو وارد اتاق میشود و با هیجانی که صدای کودکانهاش را دربرگرفته میگوید: من لقمههامو تموم کردم. با فاصلهای اندک پسر ۵سالهام…
خوشبینها و بدبینها
در حال تمیز کاری بود. سطلآشغالهای اتاقها را یکی پس از دیگری در نایلون بزرگ و سیاهرنگی که در دست داشت خالی میکرد. عجله داشت.…
ادیبهشت
هوا کمکم در حال گرمتر شدن است، در مرز اردیبهشت به انتظار ایستادهایم، فقط یک روز، یک قدم مانده تا از فروردین رد شده غلت…
باورهای سازنده
دقیقا یادم نیست چند سالم بود، شاید دوروبر یازده ویا دوازده سال بودم که با پدربزرگ و مادربزرگ برای سحری بیدار میشدم. بیشتر وقتها خانهی…
زندگی خانم جیم
خانم “جیم” تا آخرهای شب بیدار میماند و در بحر وسیع و بیانتهای فضای مجازی غوطهور است. دم دمهای صبح خوابش میبرد، پس نمیتواند برای…
زندگی خانم میم
خانم میم توی مغزش ساعت کوک شدهی خودکار دارد، صبحها قبل از خورشید بیدار میشود. انسان معتقدی است، نماز صبحش امکان غذا شدن پیدا نمیکند،…
زاغچه
صدای زاغچه امروز از دور دستها گوشخراشی میکرد، و من در عجب که چرا برای سوراخ کردن نایلن آشغالهایمان تشریففرما نشده است، که چشمم به…